به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا سهیلا بی غم در یادداشتی به مناسبت سالگرد شهیده نرجس خانعلی زاده در نگاه شمال نوشت: پنج سال از زمان ورود کرونا به کشور گذشت.
کرونا سرکش و ویرانگر بود و برای ما با روزها و لحظاتی پر از بیم و ترس همراه بود. سویههای مختلف کرونا طی مدت چند سال همراه با کابوس از دست دادن جان عزیزانمان گذشت. روزهای تلخ و بیامید که آثار و صدمات جسمی و روحی آن همچنان بر گردههای تک تک ما سنگینی میکند.
در این میان هر کدام از ما عزیزانی را ازدست دادیم که تلخکامی فوت ناشی از کرونا و نحوه خاکسپاری پیکر آنان و یا حتی سوگواریشان هیچگاه از خاطر ما فراموش نخواهد شد. چه داغهایی که کرونا بر دل نشاند و چه مرگهای بس غریبانهای …
اما از همان روزهای اولیه شیوع کرونا در کشور، مدافعان سلامت، جانانه و با از خودگذشتگی، برای بهبود شرایطمان تلاش کردند و تعدادی از کادر درمان هم جان خود را از دست دادند و شهید خدمت لقب گرفتند.
پرستاران و کادر درمان از همان ابتدا و در سختترین شرایط بدون هیچ چشمداشتی و به طور شبانه روزی به خدمترسانی بیماران کرونایی مشغول بودند و برخی جان خود را در این راه نثار سلامتی کشور کردند.
تصویر پرستارانی که با لباس مخصوص و ماسکهای سنگین بطور مداوم مشغول رسیدگی به بیماران بودند هرگز از حافظه تاریخی ما پاک نخواهد شد. حتی تماشای آن فیلم دیدار مادر پرستار و فرزندش بعد از گذشت چندین هفته که در فضای مجازی پخش شده بود هنوز هم که هنوز است برایمان تازگی دارد.
آن روزها حضور در مجامع عمومی خطایی فاحش به نظر میرسید و تهیه ماسک و الکل ضدعفونی در سر لیست خریدها قرار داشت.
روزهایی که با پوشیدن دو ماسک، بالاجبار در سر کار خود حاضر بودیم به سختی هر چه تمامتر گذشت.
روزهایی که در صف انتظار تزریق واکسن کرونا هم سپری کردیم گذشت. گذشتی به کندن جااااان.
اینکه چه کرد کرونا با ما مثنوی هفتاد من است اما اینکه چه کردند فرشتگان سپیدپوش کادر درمان برای حفظ سلامتی ما، بر هیچ کس پوشیده نیست و خود داستانی دیگر است.
مگر میشود آنهمه گذشت و ایثار را از یاد برد. مگر میشود تلاشهای آنانی که بیوقفه عشق میورزیدند و التیام بخش ما بودند اما دردها به جان خسته خود میخریدند را فراموش کرد. ؟!
نرجس زیبا و مهربان یکی از صدها پرستاری بود که دلسوزانه و پرتلاش و بیوقفه در خدمت بیماران بود، درست در زمانی که هنوز از چهره مهلک کرونا پرده برداری عمومی نشده بود و همه در بیم و امید این بودند که کرونا پشت دروازههای ایران مانده و قرار هم نیست هرگز به ما برسد.
نام اولین شهیده سلامت کشور به نرجس تعلق گرفت. دختری که در عنفوان جوانی با هزاران امید و آرزو در راه محافظت از من و شما درد کرونا را به جان خرید و در ششم اسفند سال ۱۳۹۸ از وجود زمینی رها شد و آسمانی شد.
او کمتر از یکسال بود که از پایتخت ایران به استانی که ریشه در آن داشت آمده بود. آمده بود که زندگی کند و خدمت کند. بیوقفه خدمت کند. نرجس به گفته همکارانش دختری ستودنی و خستگی ناپذیر بود. هرگز شکایتی از کار نداشت و پس از اتمام شیفت خود همچنان در تلاش برای زدودن درد بیمارانش بود. اما مگر آن نگاه آخرش در عکسی که از او منتشر شده بود از یادمان میرود. پر از درد بود و سکوت و خسته. بسیار خسته از انبوه دردهای بیشمار آن روزها.
به بهانه ششم اسفندماه سالروز پر کشیدن این فرشته زیبا که نام اولین شهیده سلامت کشور به خود گرفت به سراغ مادرش رفتیم و گفتگویی صمیمانه با وی انجام دادیم که در ادامه میخوانید
پنج سال از آسمانی شدن نرجس میگذره. نرجس دختر بسیار پرنشاط و شادی بود. از حستون در این روزها برام صحبت کنید.
آسیه حاجی زاده مادر آرام و صبور نرجس حرفهاشو اینطور شروع کرد؛
تقریبا از ۳۰ بهمن که آخرین شیفت نرجس بوده،
مرور خاطراتم شروع میشه و اون روزها برام تداعی میشه.
صبح اول اسفند از بیمارستان با انژیوکت بدست میاد خونه. حالی بشدت خراب….
پا بهپاش درد میکشم و حالم خوب و بد میشه.
امروز که چهارم اسفند بود
داشتم انتقالش بهای سی یو رو مرور میکردم و اون ترس عجیبش از این اتفاق…
در طول این سالها با چه مشکلاتی در نبود دخترتون مواجه بودید. انتظاراتی داشتید که برآورده نشده باشه. ؟
من هیچ انتظاری از هیچکس نداشتم و ندارم.
نرجس به خواست خودش این حرفه رو انتخاب کرده بود.
صبحها بعد از ۱۸ ساعت شیفت سنگین با رنگی پریده
ولی لبخند بر لبش و نون تازه در دستش به خونه میومد.
یعنی در اوج عشقبازی با دنیای خودش بوده.
عاشق کارش و مریضهاش بود و
عاشقانه دوستشون داشت.
مادر نرجس با لبخندی بر لب ادامه داد؛ وقتی در تهران بودیم
یه روز اومد گفت؛
از آسایشگاه کهریزک یه خانم مسن آورده بودند.
با لبخند میگفت مامان
اینقده بامزه بود.
موهاشو با انگشتام شونه کردم. مامان
روسری شو خوشگل براش بستم.
بعد آب خواست
بهش آب دادم.
بهم گفت الهی عاقبت خیر بشی دختر.
بعدش نرجس چشماش برق زد
بهم گفت.
مامان دعاش خیلی قشنگ بود نه؟
گفتم بهترین دعا بود….
بعد با شیطنت خندید
گفت؛ سوزن انژیوکتو که به دستش زدم دردش اومد و گفت؛ الهی به سَرِت بیاد دختر.
بعد تعریف این خاطره، نرجس بلند خندید اما من تلخ شدم
گفتم یعنی چی؟
این چه حرفیه…
نه به دعاش
نه به این حرفش…
گفت؛ مامان اینجوری نگو دیگه
مریضها نفرینشونم برامون دعاست…
تصور کنید. اینهمه درک و مهربانی، اینهمه عشق، از یه دختری که ۲۳سالش باشه بعید بود.
در این ۵سالی که گذشت همین درد دلتنگی بزرگترین درد مشترک من و همسرم و پسرم بوده.
علوم پزشکی استان گیلان پس از آن اتفاق توجه ویژه به خانواده شما داشت؟
بله. در دانشگاه علوم پزشکی گیلان طی دورههای مختلف روسا و معاونین و پرسنلشون همیشه بهمون محبت داشتند.
خصوصا خانمی به نام هانیه ایرانی و همچنین در نظام پرستاری گیلان هم
آقای محمد حسینپور و سرکارخانم زاهد صفت به خانواده ما لطف بسیار داشتند. همینطور ارگانهای دیگه هم بما محبت داشتند و پیگیر احوال ما بودند. ولی ما هیچ انتظاری از هیچ کسی نداریم.
و همهی کارهایی که برای نرجس انجام دادند همش محبت و انسان دوستی خودشون بوده و انشالله که همه مزد زحماتشون رو بگیرند.
در شهرها و روستاها کسی که بعنوان شهید محسوب میشه اِلمان یا یادبودی براش ساخته میشه. این کار برای شما در شهر کلاچای ساخته شد آیا مورد پسند شما بوده. ؟
بله به اندازهی توان خودشون محبت کردند و ما قدردان لطف تمام کسانی هستیم که یاد نرجس را زنده نگه داشتند. ساخت تندیس از نرجس و مجسمهای تمام قد از دخترم و نصب آن در شهر کلاچای از جمله کارهایی بود که انجام شد.
خیابانی در رشت یا بخشی از بیمارستان فوق تخصصی میلاد لاهیجان بنام نرجس نامگذاری شده، این کار چه حسی به شما میده؟
من تا حالا این خیابون رو از نزدیک ندیدم. اما خیلی از آشنایان یا دوستان خودم یا نرجس از هر جای کشور که به رشت میآیند، به محض اینکه تابلوی نرجس رو میبینند عکسشو برای من ارسال میکنند.
خب خیلی خوشحال میشم. و این اتفاقها رو یه پیام از طرف نرجس میدونم.
چه انتظاری از جامعه پزشکی و پرستاری استان دارید؟
میدونم کارشون بسیار پر مشقت هست
با توجه به اینکه مراجعینشون تا زمانی که باهاشون سرو کار دارند در حال آه و ناله و درد کشیدن هستند ولی میدونم که صبرشون زیاده. ازشون خواهش میکنم که با آرامش بیشتری پیگیر روند درمانشون باشند و بیشتر اینکه مراقب سلامتی خودشون هم باشند.
خوش به سعادتشون که شغلشون رفع درد و رنج از همنوعانشون هست.
اگر به گذشته برگردید باز دوست داشتید نرجس پرستار میشد و همین مسیر رو میرفت؟
سوال سختیه. ولی هرچه فکر میکنم میبینم که این دختر برای ماندن در این دنیا نیامده بود.
اومده بود که به من و امسال من درس انسان بودن و فداکاری رو تدریس کنه و دوباره بره …. و ما باز هم اختیار انتخاب شغلش رو بر عهدهی خودش میگذاشتیم.
نرجس عاقبت بخیر شده
و جاودان.
برای یک انسان
چی از این بهتر؟ …
ما هم با این دلتنگی زندگی میکنیم. به این روال عادت کردیم و مطمئنیم دخترمون در جایی قشنگتر با لباسهای آراسته به استقبال ما خواهد آمد.
در محل زندگی شما پس از شهادت نرجس چه اتفاقی افتاد؟ منظورم افتتاح خانه بهداشتی در آن شهر یا اضافه شدن بخشی از درمانگاه بنام نرجس یا هر چیزی….
در روستایی که آرامگاه نرجس در اونجاست،
یک خانه بهداشت به نامش زده شده.
در شهر کلاچای هم یک میدون و یک خیابان به نام دخترم نامگذاری شده.
و همچنین پایگاه اورژانش کلاچای به نام نرجسه.
یک هنرستان دخترانه هم به نام نرجس نامگذاری شده.
چطور با دل تنگی هاتون کنار میآیید. چه صحبتی با مادران داغدیده دارید؟
من کلا بانرجس زندگی میکنم
روزهایی که خاص بوده،
همشون توی دهنم مرور میشن و پررنگتر از همیشه هستند.
با یادآوری شادی هاش میخندم و با رنج هاش بغض میکنم.
هر وقت که اشکم سرازیر میشه، بعدش یاد یه تیکه کلام خنده دارش میوفتم و میخندم.
باران دخترم، خلاهای زیادی رو برامون پر کرده و و اجازه نمیده در دریای غم غرق بشیم. از این بابت خدارو بسیار شکر میکنم
و اما مادرانی در جنس من….
میدونم داغ فرزند خیلی گرانه. و سوز و دردش هیچوقت کم نمیشه.
میفهمم که دیدن جوانی رعنا با دلهاتون چه میکنه. میدونم که روز عید
چه عذابی میکشین. . ولی زندگی جریان داره و خیلی هم زیباست.
اما به قدری بیرحمه که اگر هر لحظه با غم مون برای خودمون پیله ببافیم
مطمئنا به پروانهی زیبا تبدیل نمیشیم. پیلهی ما باید با صبر و آرامش بافته بشه تا اطرافیان ما و خصوصا بچههای دیگه ما خیالشون از بابت ما راحت باشه. . تا بتوانند بهتر به زندگی شون ادامه بدهند. دعا میکنم خدا به همهی ما آرامش عطا کنه.
باران فرزند خوانده شیرین شماست و به زندگی شما رنگ ویژهای داده و من این تغییرات رو به وضوح در زندگی شما دیدم. دوست دارید دربارهاش صحبت کنید.
از باران در گفتگوی قبلی خودم با شما هم صحبت کردم. باران تحقق آرزوی نرجس بود. نرجس با وجود سن کمش همیشه دوست داشت فرزندی رو به سرپرستی قبول کنه و ما این خواسته رو برآورده کردیم. باران قشنگترین هدیهی خداوند به ما بوده و پاداش صبرمان در برابر رنج بزرگ از دست دادن دخترمان هست.
نگهداری و بزرگت کردنش با توجه به انرزی بسیار بالایی که داره خیلی برای من سخته، ولی همین سختی برام شیرینه. چون قبل اومدن باران، من تبدیل به مادری شده بودم که برای خانواده هیچ کاری در خانه انجام نمیدادم. وهر روز صبح مینشستم روی مبل. منتظر بودم تا عصر بشه و برم مزار پیش نرجس. .
ولی وجود باران اجازه نداد که در این حالم غرق بشم و من بارها و بارها خدا رو بخاطر وجود باران شکر میکنم. شباهتهای رفتاری بسیاری بین کودکی نرجس و باران وجود داره و من همه اینها رو یک نشانه میبینم و خدا رو بسیار شکر میکنم.
در پایان اگر صحبت خاصی دارید بفرمایید
خوشحالم و ممنونم از همه کسانی که به هر شکلی سعی دارند یاد و خاطره نرجس عزیزمان را زنده نگه دارند. امیدوارم همه پرستاران عزیز کشورمان در صحت و تندرستی کامل باشند و هیچ گونه مشکلی بلحاظ سلامت و معیشت نداشته باشند
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0